شعر ۱

می گویند شیشه ها احساس ندارند

اما روی یک شیشه بخار گرفته ای نوشتم دوستت دارم

آرام گریست، شیشه پنجره را باران شست

اما چه کسی از دل من نقش تو را خواهد شست

تومثل اون کسی هستی که میره واسه همیشه

التماسش می کنی که بمونه و میگه نمی شه

مثل نـذز بـچه هـایـی ، مثل التـمـــاس گـلـدون

مثل ابتدای راهی ، مثل آینه ، مثل شمعدون

مثل قصه های زیبا پری از خواب های رنگی

حیفه که پیشم نمی مونن چشم های به این قشنگی

پُر نـازی مثل لـیلــی ، پُر شـعـری مثل نـیـمــا

دیدن تو رنگ مهره ، رفتن تو رنگ یــلدا

بـیا مثل اون کسـی شــو که یــه شب قــصـد سفر کرد

دیـد یـارش داره مـی میره مـوندشـو صرف نـظر کرد

اگر می دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش

رنگ رخسارت تغییر می کند

وصدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد

مهم نیست که او مال تو باشد

مهم این است که فقط باشد

زندگی کند ، نفس بکشد و لذّت ببرد

نظرات 2 + ارسال نظر
دای اصغر جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:33 ب.ظ

[ بدون نام ] شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:56 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد